
با نام رضا به سینه ها گل بزنید/ با اشک به بارگاه او پل بزنید فرمودکه هرزمان گرفتار شدید/بر دامن ما دست توسل بزنید. دوباره ایام گذشت و دوباره آمد محرم وصفر... ماه عزای آل محمد... عزای پیامبر(ص) و امام حسن(ع)که یکی دوروز
پیش بود و امروز هم عزای هشتمین اماممان
است که توسط مأمون عباسی از مدینه النبی به طوس کشانیده شد و در آنجا هم توسط
اومسموم گردید،به گمان اینکه توانسته نور هدایت را خاموش کند!! حالا مجال این را ندارم که از توطئه هایی که
مامون عباسی در سر داشت وآنها را پیاده میکرد و قضیه ولایتعهدی و امام را از مدینه
به طوس کشاندن و بعد هم مسموم کردنش یعنی چه؟ یعنی امروز نمیخواهم تاریخ را حلاجی کنم؛سخنم امروز است و مردم امروز... دردم ازاین است...از بی معرفتیمان،از بی بصیرتیمان که چرا نتوانستیم یا شاید
هم نخواستیم که اهلبیت را آنچنان که هستند و آنچه را که از ما میخواهند بشناسیم! چرا وقتی رهسپار زیارت امام میشویم چشمانمان فقط صحن و حیاط حرم را میبیند؟چرا
رواقها را میبینیم؟چرا به گنبد طلایش خیره میشویم؟ چرا؟چرا؟ مگر امام زنده نیست!!مگر ما را نمیبیند؟مگر مانمیتوانیم امام را ببینیم؟آیت
الله بهجت میگفت من متحیرم ازاینکه شما به زیارت امام میروید ولی اورا
نمیبینید!!راست هم میگفت دل کور و دیده ی کور را یارای آن نیست که هر چیزی را
ببیند!
چرافقط مادیات را چسبیده ایم؟چرا هر وقت فقیرو مریض
میشویم خودمان را گره میزنیم به پنجره فولادش؟چرا فقط ازش ماشین و خونه و شفای
مریظان و خانواده و اینجور چیزا میخوایم؟
|