
هرچی فکرمیکنم چیزی ازچهره پدرم یادم نمیاد،آخه هیچ وقت نتونستم ببینمش.ازوقتی چشمم به این دنیای پراز دروغ و ریا بازشد و تونستم حرف بزنم مدام از مادرم میپرسیدم((بابام کجاست؟کی میاد؟))،همیشه و از همه یه جواب میشنیدم((بابات رفته پیش خدا...)).همیشه تویه افکار کودکی با خودم میگفتم بابام برمیگرده و هرروزصبح که بیدارمیشدم به امید این بودم که پدرم برگشته باشه.همیشه حسرت این رو داشتم که وقتی صدا میزنم:((بابا...))،پدرم جواب بده:((بله پسرم)).اما هیچ وقت نتونستم این رو تجربه کنم.تمام دوران کودکی رو من در انتظار برگشتن پدرم سپری کردم ودر تمام این دوران مادرم با زحمتها و سختیهای بیشماری من و خواهرم رو بزرگ میکرد. ..............
برچسبها:
شهدا,
شهید,
شهادت,
سرگرد_پاسدار_شهید |