
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فردي شوخ طبع بود و هيچ حالت خشم و عصبانيت در او ديده نشد. در حديث آمده است: كان بالنبي دعابة ، يعني مزاحا. اما اين تبسم به معناي قهقهه زدن نبوده بلكه فقط متبسم بود: ما رأيت النبي ضاحكا ما كان الا يتبسم.اين شوخ طبعي هم خود او را سرحال نگاه ميداشت و هم مردم را آرام و راضي نگاه ميداشت. آن حضرت به ديگران هم فرصت شوخ طبعي ميداد ،
چنان كه يك اعرابي هديه آورده بود ، بعد كه پيامبر استفاده كرد ، آمد و پولش را مي خواست و ميگفت: پول هديه ما را بدهيد. بعدها هر وقت پيامبر دلگير ميشد ، ميفرمود اين اعرابي كجاست بيايد و ما را از گرفتگي در آورد. البته پيغمبر از شوخي بيمورد خوشش نميآمد. يكي از شوخ طبعهاي آن زمان عبدالله بن حذافه بود كه پيغمبر او را رهبر سريهاي كرد. در آنجا از سپاهش خواست آتش روشن كنند. سپس گفت: همه شما در آتش بپريد.
آنها گفتند: ما ايمان به پيغمر آورديم تا از آتش مصون باشيم. (در نقل ديگري دارد كه آنها خواستند خود را در آتش بيندازند كه او نگذاشت و گفت: شوخي كردم.) وقتي نزد پيامبر آمدند و داستان را گفتند ، حضرت كار آنها را تأييد كرد و فرمود: لاطاعة لمخلوق في مصعية الخالق (امتاع 10.63) در كارهايي كه معصيت خالق است ، نبايد از مخلوق پيروي كرد. بعد از رسيدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از بدر مردم به استقبال آمدند. سلمة بن سلامه كه پيامبر به خاطر يكشوخي نادرست ، سبب قهر آن حضرت با خود شده بود، خطاب به مردم گفت: اين كه تبريك ندارد ، ما مشتي پير و كچل را كشتيم.
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از سخن او خنديد و فرمود: آنان ملاء قريش بودند ، كساني كه با ديدنشان وحشت پديد ميآمد و اگر دستوري ميدادند، به سختي اطاعت ميكرديد. در اين وقت سلمه از فرصت استفاده كرده علت قهر پيامبر را پرسيد. حضرت فرمودند زماني كه در «روحاء» عازم بدر بوديم ، يك اعرابي نزد من آمد و پرسيد: اگر پيامبري ، بگو بدانم كه شتر حامله من ، چه ميزايد؟ تو گفتي كه، خودت با او جماع كردي و از تو حامله شده؛ و تو البته برخورد زشتي كردي! سلمه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عذر خواست و پيامبر عذرش را پذيرفت.
برچسبها:
پيامبر_و_شوخ_طبعي,
حدیثی_ناب_از_پیامبر_اعظم,
کهنمو,
شهید_جدیری_کهنمو_ئی |